سیف فرغانی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سیف فرغانی
چهار شنبه 8 مهر 1394 ساعت 15:6 | بازدید : 32528 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

چنان عشقش پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیر باران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بر بط برکناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
بسان ذرهٔ بی‌تاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را
«مرا هرگز نبینی تا نمیری»
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فراقش صبر کردیم
به وصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین بیش چتوان کرد ما را

-------------------------------------------

ای رفته رونق از گل روی تو باغ را
نزهت نبوده بی‌رخ تو باغ و راغ را
هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل
آن زیب و زینت است کز اشکوفه باغ را
در کار عشق تو دل دیوانه را خرد
ز آن سان زیان کند که جنون مر دماغ را
زردی درد بر رخ بیمار عشق تو
اصلی است آنچنان که سیاهی کلاغ را
دل را برای روشنی و زندگی، غمت
چون شمع را فتیل و چو روغن چراغ را
اول قدم ز عشق فراغت بود ز خود
مزد هزار شغل دهند این فراغ را
از وصل تو نصیب برد سیف اگر دهند
طوق کبوتر و پر طاوس زاغ را

-------------------------------------------

اگر دل است به جان می‌خرد هوای تو را
و گر تن است به دل می‌کشد جفای تو را
به یاد روی تو تا زنده‌ام همی گریم
که آب دیده کشد آتش هوای تو را
کلید هشت بهشت ار به من دهد رضوان
نه مردم ار بگذارم در سرای تو را
اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست
به ترک هر دو به دست آورم رضای تو را
بگیر دست من افتاده را که در ره عشق
به پای صدق به سر می‌برم وفای تو را
چه خواهی از من درویش چون ادا نکند
خراج هر دو جهان نیمهٔ بهای تو را
برون سلطنت عشق هر چه پیش آید
درون بدان نشود ملتفت گدای تو را
سزد اگر ندهد مهر دیگری در دل
که کس به غیر تو شایسته نیست جای تو را
مرا بلای تو از محنت جهان برهاند
چگونه شکر کنم نعمت بلای تو را
اگر چه رای تو در عشق کشتن من بود
برای خویش نکردم خلاف رای تو را
به دست مردم دیده چو سیف فرغانی
به آب چشم بشستیم خاک پای تو را

------------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعر سیف فرغانی , اشعار سیف فرغانی , شعر , سیف فرغانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: